یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن.

پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت.

پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینی هاتو به من بده.

دختر کوچولو قبول کرد.

پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار

و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینی هاشو به پسرک داد.

همون شب دختر کوچولو با آرامش تمام خوابید و خوابش برد.

ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری

که خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون

یه خورده از شیرینی هاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده!!!

عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست!

آرامش مال کسی است که صادق است؛

لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند....




برچسب ها : داستان  , عذاب وجدان  ,