キラキラハートの足跡ブログパーツ

سفارش تبلیغ

صبا ویژن
منوی اصلی
لینک دوستان
ویرایش
پیوندهای روزانه
وصیت نامه شهدا
وصیت شهدا
درباره وبلاگ
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
ابر برچسب ها
لوگوی دوستان
آمار و اطلاعات

بازدید امروز :14
بازدید دیروز :12
کل بازدید :122314
تعداد کل یاد داشت ها : 102
آخرین بازدید : 103/2/7    ساعت : 8:54 ص
امکانات دیگر

مادر! درستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود وگلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت.

شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم وانگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم.

مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد.

ایمانم از دعای توست وخدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر.

تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطرتو سرشار است ،

از تبار فاطمه ای وگویی وجود تو را با مهر فاطمه سرشته اند پس همیشه دعایم کن چراکه دعایت سرمایه فردای من است.

... مادرم ! به پاس آنچه به من داده ای ، به ستایش محبتهای بی اندازه ات ، و به وسعت همه خوبیهایت دوستت دارم




برچسب ها : مادر  ,


      

اگــه انســــان بودن بــــه مغـــــــزه

                گـــردو و پســـــته و بادام هــم مغـــــز دارنــد




برچسب ها : مغز  ,


      

 

عـمـر آدم مثـل هــوس زود گذره...

خیلی زود تـر از اونـچــه که فکر کنی میگذره...

سـاعت,دقیـقه،ثـانیـه و لحـظه لحـظه هـای عمـرت سـپری میشـه و دیگه بر نمیگرده...

یه وقــت هایی می خنــدیم به چیـزهایی که واسشــون گریه میکردیم،

و یه وقــت هایی گریه میکنیم به چیزهایی که بهشــون می خندیدیم.

گاهی وقتــا دلمــون میخـواد روزمـون زودتـر تمـوم شــه،

 امــا یه روزی حســرت زودگذشتـنــش رو می خــوریم..

گاهی وقــت ها دلمــون میخواد بعضـی ها رو از زندگیمون پاک کنیم،

امـا اونـا با رفتـنـشــون زنـدگیمون رو پاک میکننـد،

تـازه می فـهـمیــم چـقــدر فرشــته بودن و ما نمیدونستیم...

بعضی ها فقط لیاقت اینو دارن که ازشون رَد شی ،

بعضی ها حتی لیاقت فحش رو هم ندارن...

بعضی ها با خندشون اشکت رو در میارن و اسمشون رو هم دوســـت میذارن...

بعضی ها هم با سـفیدی قلـــبشـون ، سیاهــی ذهنتو پاکــــــ میکنن،

اما بعضی ها قلـــبشون سخت تر از ســنگه،داغ تر ازآتیــــشـه و سیاه تر از زغالــه...

گاهی وقت ها به یاد آوردن روز هـای شیـــرین ترش میـــشـه...

گاهـــی وقت ها خـوف و تــرس جوکـــ میشـــه...

گاهی وقتــــها حســرت نداشتــن یـه همـدم و مونــــسو میخوریم....

و درکـــ نمیکنیم یکـــی هسـت تو قلبـــمون،تو روحمـــون،

تو خونمــــون ، تو ذهنمـــون که همیشـــــــه به حرفــــامـــون گوش میده،

درکـمــــون میکنه،مارو میفـهمه و بدون قســــم خوردن هــم باورت میکنه...

یه وقــتایی بر میگردی و حســـرت گـذشـــته رو میخوری..

یه وقـــت هایی بر میگردی و حســـرت اینو میخوری که چرا فقطــ به

فکـــر دیروزت بودی...

 یه وقـتم بر میگردی و از کارات شــاد میشی

ولی یه وقت قدرت برگشت رو هم نداری...

چــون زیر خـــاکــی و حتــی نمــیتونی نفـــس بکشــــی...

همــه ی روزا میـگذره و هیـچ روزی مثــل اون روزی کـ میخــوای نمیــشه...

بعضـی وقتـــا حســـرت حرفــایی که نزدیم رو می خوریم...

حســـرت حرفایی که نشـنیدیــم...

حســرت لبـخندهــایی که نزدیم...

حســـرت اشــک هــایی رو که نریخـتیم...

حســرت کسایی که دوســـشــون نداشـتیم...

حســـرت روزایی که دلــتنگ نشــدیم...

امــــا...ما آدمـــها همـــش حســــرت میـــخوریم...


             ******

 




برچسب ها : متن زیبا  ,


      

اگـــــہ دلـــــت هــواے امــام رضـــا(علـــیـہ الســـلام)رو کردشــــــ،  

  اگـــہ دلـــــت بـــراش تنـــــگ شـــده...  

اگــہ حاجــت داری،اگــــــه.....    

پــــســـــــ....  

 

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضیالامامِ التّقی النّقی

  و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری

الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه

کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ 

امام رضا0ع9

اام رضا(ع)

امام رضا(ع)

 




برچسب ها : امام رضا(علیه السلام)  ,


      

هر شخصی به تغییر جهان فکر می کند

اما هیچ کس به تغییر خودش فکر نمی کند.

 

لئو تولستوی

.

.

.

در زندگی اختیار بادها دست ما نیست اما اختیار بادبان ها دست خودمان است..

.

.

.

غمگین بودم که چرا کفش ندارم، اما در خیابان مردی را دیدم که پا نداشت.(هارولد ابوت)

.

.

.تاتوانی رفع غم از چهره ی غمناک کن

در جهان گریاندن آسان است اشکی پاک کن

.

.

.گـاهـی کـه چـادرم خـاکـی میشـود ...

از طعنــه هــای مــردم شـهــر ...

یاد چفیـه هـایی می افتـم ...

که برای چادری ماندنم ...

خــونـی شدند ...!

.

.

.ارزش "چادرم" رازمانی فهمیدم که...

 

راننده ی تاکسی مرا"خانم" صدازد...

 

و او را"خانمی"

.

.

.

همیشه در سختی ها به خودم می گفتم

" این نیز بگذرد .."

هنوز هم می گویم ..

اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی ها

 

 




برچسب ها : جملات کوتاه و زیبا  ,


      

به خاطر کندن گل سرخ ارّه آورده‌اید؟

چرا ارّه؟

فقط به گل سرخ بگویید: تو، هی تو!

خودش می‌افتد و می‌میرد!

****************************

 

افتخار نکن که به اندازه تارموهات رفیق داری،

وقتی محتاجشون میشی میفهمی که کچلی !

**********************************

یکرنگ بمان ،

حتی اگر در دنیایى زندگی می کنی که

مردمش براى پررنگ شدن حاضرند هزار رنگ باشند . .

*****************************

برای خودت زندگی کن نه برای مردم..

از اون چیزی که هستــی نهایت لذت رو ببر...

مطمئن باش یکی الان آرزوشه که جای تو باشه...

******************************

عمق فاجعه را دلقکـــی فهمید

که به زور جلوی گــریه اش را گرفت

تا گـریم خــنده اش پاک نشود...

*******************************

نقاشیش خوب نبود , اما راهش را خوب کشید و رفت!

*****************************

تاکنون دوستی را پیدا نکرده ام که به اندازه " تنهایی " شایسته رفاقت باشد

 

*************************

 

منبع:

http://rika.persianblog.ir

 




برچسب ها : جملات کوتاه و زیبا  ,


      

پسر و پدری داشتند در کوه قدم می زدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد?به زمین افتاد و داد کشید:آ آ آ ی ی ی!!!!!

صدایی از دور دست آمد:آ آ آ ی ی ی!!!!!

پسرک با کنجکاوی فریاد زد:تو کی هستی؟؟؟

پاسخ شنید:تو کی هستی؟؟؟

پسرک خشمگین شد و فریاد زد:ترسو!!!

باز پاسخ شنید:ترسو!!!

پسرک با تعجب از پدرش پرسید:چه خبر است؟؟

پدر لبخندی زد و گفت:پسرم?توجه کن و بعد با صدای بلند فریاد زد:تو یک قهرمان هستی!!

صدا پاسخ داد:تو یک قهرمان هستی!!

پسرک بازب یشتر تعجب کرد.

پدرش توضیح داد:مردم می گویند که این انعکاس کوه هست ولی این در حقیقت انعکاس زندگیست.هر چیزی بگویی یا انجام دهی?زندگی عینا به تو جواب

می دهد...

اگر عشق را بخواهی?عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی?آن را حتما به دست خواهی آورد.هرچیزی را که بخواهی زندگی

به تو همان را خواهد داد.


شمایید که با حرکت خود?دنیایتان را خلق می کنید.


وینستون چرچیل




برچسب ها : داستان  ,


      

جنگ جهانی اول مثل بیماری وحشتناکی ، تمام دنیا رو گرفته بود. یکی از سربازان به محض این که دید دوست تمام دوران زندگی اش در باتلاق افتاده و در حال دست و پنجه نرم کردن با مرگ است از مافوقش اجازه خواست تا برای نجات دوستش برود و او را از باتلاق خارج کند.
مافوق به سرباز گفت : اگر بخواهی می توانی بروی ، اما هیچ فکر کردی این کار ارزشش را دارد یا نه ؟ دوستت احتمالاً مرده و ممکن است ، حتی زندگی خودت را هم به خطر بیندازی!
حرف های مافوق ، اثری نداشت ، سرباز به نجات دوستش رفت و به شکل معجزه آسایی توانست به دوستش برسد ، او را روی شانه هایش کشید و به پادگان رساند.
افسر مافوق به سراغ آن ها رفت . سربازی را که در باتلاق افتاده بود
معاینه کرد و با مهربانی و دلسوزی به دوستش نگاه کرد و گفت: من به تو گفتم که ممکنه ارزشش رو نداشته باشه، دوستت مرده ! خود تو هم زخم های عمیق و مرگباری برداشتی!
سرباز در جواب گفت: قربان ارزشش را داشت.
ـ منظورت چیه که ارزشش را داشت!؟ می شه بگی؟
سرباز جواب داد : بله قربان ، ارزشش را داشت، چون زمانی که به او رسیدم هنوز زنده بود، من از شنیدن چیزی که او گفت احساس رضایت قلبی می کنم!
اون گفت: جیم... من می دونستم که تو به کمک من میایی




برچسب ها : داستان  ,


      

داستان درباره ی یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود.او پس از سال ها آماده سازی?ماجراجویی خود را آغاز کرد.

ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست تصمیم گرفت به تنهایی از کوه بالا برود.شب?بلندی های کوه را در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید.همه چیز سیاه بود اصلا دید نداشت.ابر روی ماه و

ستاره ها را پوشانده بود.

همان طور که از کوه بالا می رفت پایش لیز خورد.در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد.در حال سقوط فقط لکه های سیاهی مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مگیده شدن به

وسیله ی جاذبه?او را در خود می گرفت.

همچنان سقوط می کرد?در آن لحظات تمام رویداد های خوب و بد زندگیش به یادش آمد.اکنون فکر می کرد مرگ چقدر به وی نزدیک است.ناگهان احساس کرد طناب دور کمرش محکم شد و در میان آسمان معلق

ماند.در این لحظه سکون?چاره ای برایش نماند جز آنکه فریاد بزند خدایا کمکم کن!!!!

ناگهان صدای پرطنینی از آسمان شنیده شد:

چه می خواهی؟

- ای خدا نجاتم بده!

واقعا باور داری که می توانم نجاتت دهم؟

- البته که باور دارم!

اگر باور داری طنابی که به دور کمرت بسته است پاره کن!

یک لحظه سکوت...و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو طناب را بچسبد.

گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند.بدنش از طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود در حالی که او فقط یک متر از زمین فاصله داشت!

نتیجه:

"وقتی ایمان داری?واقعا ایمان داشته باش!"




برچسب ها : داستان  ,


      

مردی قوی هیکل ، در چوب بری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند.

روز اول ، درخت برید ، رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد. روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد ، ولی 15 درخت برید.

روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید. به نظرش آمد که ضعیف شده است . پیش رئیسش رفت ، غذر خواست و گفت :

"نمی دانم چرا هر چه بیشتر تلاش می کنم ، درخت کمتری می برم!"رئیس پرسید:

"آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟"

او گفت :

"برای این کار وقت نداشتم . تمام مدت مشغول بریدن درختان بودم!

نتیجه:

برای اینکه در دنیای رقابتی امروز ، همیشه حرفی برای گفتن داشته باشی ، باید برای به روز کردن خودت ، وقت بذاری ! و گرنه ... 




برچسب ها : داستان  ,


      
   1   2   3      >



پیامهای عمومی ارسال شده


+ بیمارستان دزفول که بودم ، گفتند یه مجروح آوردند دوتا چشماش نابینا شده ،دست هم نداره ،چهارده ، پانزده ساله هست . رفتم بالا سرش دل داریش بدم . رفتم تو اتاقش دیدم داره سر به سر مجروح های دیگه میگذاره و میخنده !


+ و تا ابد به آنانکه پلاکشان را از گردن خویش درآوردند تا مانند مادرشان گمنام و بی مزار بمانند مدیونیم …


+ انسان ها شبیه هم عمر نمی کنند یکی زندگی می کند یکی تحمّل انسان ها شبیه هم تحمّل نمی کنند یکی تاب می آورد یکی می شِکند ... انسان ها شبیه هم نمی شکنند یکی از وسط دو نیم می شود دیگری تکه تکه ... تکه ها شبیه هم نیستند تکه ای یک قرن عمر میکند تکه ای یک روز ...


+ پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: من کودکان را به خاطر پنج چیز دوست دارم: اوّل این که اهل گریه اند ، دوم این که در خاک مى غلتند ، سوم این که با هم دعوا مى کنند امّا کینه اى به هم ندارند ، چهارم این که براى فردا چیزى نمى اندوزند ، و پنجم این که مى سازند و سپس خراب مى کنند. (المواعظ العددیّة : ص 259)


+ گفتیم چه شد یاد شهیدان!؟ گفتند... یک کوچه به نامشان نکردیم مگر!؟


+ خداوند همه چیز را در 1 روز نیافرییده.پس چه چیز سبب شده که من بیندیشم همه چیز را میتوانم در 1 روز بدست بیاورم


+ خدایا …! گاهی که دلم از این و آن و زمین و زمان می گیــرد ، نگاهم را به سوی تو و آسمـان می گیرم ، و آنـقـدر با تــو درد دل می کنـم ، تا کم کم چشـــــــــم هایم با ابـرهای بارانیت همراهی می کنند و قلبـــم سبک می شود آنــوقــت تو می آیی و تــــــمـــــــــام فضای دلـم را پر می کنی و مـــــن دیـــــــگــــر آرام می شــــــوم و احساس می کنم هیچ چیز نمی تواند مرا از پای دربیـاورد ! چون تو را در قلبـــــ


+ اگر شما یک سیب داشته باشید و من هم یک سیب .. و سیب ها را با هم عوض کنیم، هر دومان همچنان یک سیب داریم.... اما اگر شما یک ایده داشته باشید و من هم یک ایده ... اگر ایده هایمان را با هم عوض کنیم، آنگاه هر کدام از ما دو ایده دارد.... جورج برنارد شاو


+ من اهل دلم دلکم همین نزدیکی هاست جای خوبیست با صفاست دنج و خلوت اما راهش را گم کرده ام انگار یکی تابلو های شهر دل را عوض کرده نکند دل را دزدیده باشند!!!


+ با تمام وجود گناه کردم و در تکرار آن اصرار ورزیدم، اما نه نعمتش را از من گرفت و نه گناهم را فاش کرد! اگر اطاعتش را کنم چه می کند؟!