تابلو ،نقاش را ثروتمند کرد.
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد...
و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود...
برچسب ها : جملات کوتاه و زیبا ,
تابلو ،نقاش را ثروتمند کرد.
شعر شاعر به چند زبان ترجمه شد.
کارگردان جایزه ها را درو کرد...
و هنوز سر همان چهارراه واکس میزند کودکی که بهترین سوژه بود...
نالیدن از این فاصله ها کارِ قلم نیست
در خانه ی ما جز غم دوریِ تو غم نیست
افسانه نگو! چگونه دست از تو کِشم من؟
من عاشق چشمان تو ام! دستِ خودم نیست!!
از زشت رویی پرسیدند:
آنروزکه جمال پخش می کردند کجا بودی؟
گفت : در صف کمال
به چه می ارزد عشق؟
به یکی دل که چه آرام شکست هیچ نگفت..
به دو تا چشم که نگاهش همه تر هیچ نخفت...
یا به صد خاطره کز یاد تو مانده اس بجا...
یه چه می ارزد عشق؟
من ندانم تو بگو
به چه می ارزد عشق؟
روز های کاغذی
خسته ام از آرزوها؛آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی؛بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را؛روز وشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ؛زندگی های اداری
آفتاب زرد وغمگین؛پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین؛آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته؛چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته؛خسته از چشم انتظاری
صندلیهای خمیده؛میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده؛گریه های اختیاری
عصر جدولهای خالی؛پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی؛نیمکتهای خماری
رونوشت روزها را؛روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی؛جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را؛با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی؛باد خواهد برد باری
روی میز خالی من؛صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها؛نامی از ما یادگاری
چقدر زیبا بود ...
شوق رفتن به کلاس اول
درس بابا نان داد از کتاب آموختن
یادگاری روی نیمکت کندن...
در کلاس منتظر زنگ تفریح بودن...
من در آن روز نمی دانستم که سعادت یعنی
یک کشیده از معلم خوردن!
کاش می توانستم باز
در میان جمعی
بی غرور گریه کنم!!
همکلاسی تو کجایی ؟
تو نمی دانی من چقدر دلتنگم!!!
امیر امیری میهن
همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود
نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی
مگر غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی.
دو تا خانم تو محل کارشون داشتند با هم صحبت می کردند ...
اولی : دیشب، شب خیلی خوبی برای من بود. تو چه طور؟
دومی : مال من که فاجعه بود. شوهرم وقتی رسید خونه ظرف سه دقیقه شام خورد و بعد از دو دقیقه رفت تو رخت خواب و خوابش برد. به تو چه جوری گذشت ؟
اولی : خیلی شاعرانه و جالب بود. شوهرم وقتی رسید خونه گفت که تا من یه دوش می گیرم تو هم لباساتو عوض کن بریم بیرون شام. شام رو که خوردیم تا خونه پیاده برگشتیم و وقتی رسیدم منزل شوهرم خونه رو با روشن کردن شمع رویایی کرد.
* گفت وگوی همسران این دو زن :
شوهر اولی : دیروزت چه طوری گذشت ؟
شوهر دومی : عالی بود. وقتی رسیدم خونه شام روی میز آشپزخونه آماده بود. شام رو خوردم و بعدش رفتم خوابیدم. داستان تو چه جوری بود ؟
شوهر اولی : رسیدم خونه شام نداشتیم، برق رو قطع کرده بودند چون صورت حسابشو پرداخت نکرده بودم بنابراین مجبور شدیم بریم بیرون شام بخوریم. شام هم بیش از اندازه گرون تموم شد و مجبور شدیم تا خونه پیاده برگردیم. وقتی رسیدم خونه یادم افتاد که برق نداریم و مجبور شدم چند تا شمع روشن کنم ...
نتیجه اخلاقی :
این که اصل داستان چیه، مهم نیست . شکل ارائه شما مهمه ...
من دلم می خواهد ...
خانه ای داشته باشم پر دوست ،
کنج هر دیوارش ...
دوستهایم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو ...
هر کسی می خواهد ،
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ ...
به من هدیه کند ...
شرط وارد گشتن ...
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن ...
یک دل بی رنگ و ریاست ،
بر درش برگ گلی می کوبم ،
روی آن با قلم سبز بهار ...
می نویسم ای یار ...
خانه ی ما اینجاست ...
تا که سهراب نپرسد دیگر ،
"خانه دوست کجاست " ... !